درخت جوان



خیلی برام جالبه که اکثر مردم ایران میگن ما پارسی هستیم و هیچ ربطی به مناسبات اعراب نداریم. ولی روزهایی مثل ولنتاین و هالووین و. غربی میشوند و کلا پارسی بودن یادشان میرود.

سوالی که برای من ایجاد میشود، این که این همه پارادوکس از کجا نشعت میگیره.؟؟؟؟

به هر حال ما تو فرهنگ ایران باستان روزی داریم به نام "سپندارمذگان" که از ولنتاین غربی ها خیلی خیلی قدمت‌اش بیشتر است.

سپندارمذگان روز پنجم اسفند است. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده‌ است که ایرانیان باستان روز پنجم اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین می‌دانستند.

#صرفا_جهت_اطلاع


این متن رو هم لحظاتی پیش در وبلاگ

دختری از نسل حوا خواندم که ایشون هم در وبلاگ آقای خاص خواندند:


"دختردار که بشم روزی هزار بار در گوشش آهنگِ "یه دختر دارم شاه نداره" را میخونم؛ اتاقش را پر میکنم از خرس و قلب های شکلاتی؛

هر روز می‌بوسمش و هر از گاهی حرفِ اول اسمش را با گلِ رز قرمز در جعبه‌ای میچینم. آنقدر مهم بودنش را تاکید می‌کنم که خودش هم به این باور برسد؛

که فقط زمانی جنسِ مخالف را واردِ زندگی‌اش کند که آن بخش از نیازِ محبت‌های دخترانه‌اش را فقط او بتواند تامین کند.

متوجهید چه می‌گویم؟

حیف است احساس دختری را که با جان و دل بزرگش کرده اید؛ یک غریبه که هنوز از راه نرسیده با چند خرس و شکلات و پاستیل دست خورده کند."


پ.ن:حوا خانم این متن رو به زور کپی کردم، خواهشا راضی باشید. همچنین آقای خاص.

ادامه مطلب


عرضم به حضورتان که ساعاتی قبل اطلاعیه تعطیلی مدارس مناطقه خودمون رو دیدم.

این به این معنا است که فردا(سه شنبه) تعطیل و چهارشنبه بین التعطیلین است.

و دوباره یعنی اگه چهارشنبه به مدرسه نروم، یک هفته تعطیلی، عجب چیزی میشه.

.

.

.

حالا نمیدونم چهارشنبه برم یا نه؟؟؟

ادامه مطلب


 
دیروز مرورگر کروم رو باز کردم دیدم دوست عزیزم گوگل اولین کسی که تولدم رو تبریک گفته. 
البته ایشون به میلادی(2/2/2001) حساب کردند و تبریک گفتند.
حقیقاتش من متولد خیابان زمستان، کوچه بهمن،پلاک14 هستم.
ولی خدایی عمر آدمیزاد خیلی زود میگذره، فکر کنم با بوگاتی مسابقه گذاشتند.
 
 

ادامه مطلب


تا حالا چندین بار وبلاگ زدم و بعد از چند وقت حذف کردم.
ولی این‌بار بلاگ جان اومدم که پیشت بمونم. اتفاقات خوب و بد زنگیم رو باهات در میون بزارم.
رسما تولد درخت جوان رو به همگی و خودم تبریک میگم.(الکی مثلا من خیلی طرفدار دارم).

به هرحال امیدوارم که اینجا کنار هم خوش بگذرونیم.
.
.
راستی دوست دارم از این به بعد در حد خودم به هم نوع های خودم کمک کنم. چطوری؟
خب من در حوزه رشته علوم انسانی، که رشته تخصصی خودم هست خیلی مطالعه کردم(البته هیچ وقت در حد یک مشاور حرفه ای نمیشم، ولی در حد مشاورهای متوسط میدونم) توجه کنید که بنده صرفا در حوزه علوم انسانی کمکتون میکنم، و در باقی رشته ها نظری ندارم.

شب ها ساعت 8 به بعد آماده کمک کردن به شما هستم.

ادامه مطلب


میبینم که کم کم دارید آماده میشوید برای تحویل سال. کی سفره هفت سین رو چیده؟ حمام آخر سال رفتید؟ آرایشگاه چی؟ و
زمان خیلی زود میگذره، خیلی خیلی زود، قدری زود که چند نفسی دیگر باید سر سفره هفت سین 99 بشینیم.
من تو این پست قصد ندارم که سال 98 را تبریک بگم، نه.
چندروز پیش بین وبلاگ های مورد علاقه‌ام که می‌چرخیدم رسیدم به وبلاگ

حوا خانوم که تازه بروز شده بود، مطلب پست جدیدشون رو که خوندم انتهای پست یک سوال پرسیدن که در این پست میخوام مفصل به اون سوال جواب بدم.


+دوست دارید آخرِ98 کجای زندگی باشید؟

-همه آدم ها در زندگیشون فرصت هایی رو میسوزانند و زمان را از دست میدهند. منم یک سال زمان داشتم که آماده بشوم برای کنکور98، ولی فرصت را از دست دادم و حالا 3ماه بیشتر تا کنکور نمانده. خب خیلی ها گفتند که این 3ماه رو محکم بخوان بازم شاید نتیجه گرفتی. منم به حرفشون گوش میدم و تلاش میکنم که شروع کنم به خواندن. ولی اگر قدر فرصت هایی که از دست دادم را میدانستم، الان مینوشتم:(آخرِ98 دانشجوی ترم2 حقوقِ یکی از سه دانشگاه برتر تهران). حالا ک قدر فرصت ها را ندانستم و باید احتمالا یک سال از عمرم را پشت کنکور حدر بدهم.
علی ای حال، باید بجنگم برای آینده. انتهای98 در تلاش برای ورود به سه داشگاه برتر تهران در رشته حقوق هستم.



*پ.ن1: لطفا لحظه تحویل سال برام دعا کنید،انتظار معجزه ندارم ولی دعا کنید تا توان جنگ رو داشته باشم.
*پ.ن2: اگر دوست داشتید شما هم به این سوال جواب بدید"دوست دارید آخرِ98 کجای زندگی باشید؟" لینک جواب رو برام بفرستید.

ادامه مطلب


خب، بالاخره امروز نتایج کنکور اومد.

تابستان پارسال خیلی به کنکور فکر میکردم، به حدی که میرفتم تو نرم افزار گزینه دو و آخرین قبولی ها و تراز ها و درصدها رو آنالیز میکردم.

همون تابستون خیلی طوفانی شروع کردم و با برنامه راه اوفتادم سمت هدفم، ولی نمیدونم چرا وسطای راه زدم جاده خاکی و از هدفم دور شدم.

همه میگفتند: "تو که اینقدر خوب شروع کردی بخون بزار بری یک دانشگاه خوب."

ولی نمیدونم چرا کاملا بی انگیزه شده بودم.

رسید روز کنکور، با خودم میگفتم که ای کاش خونده بودم و امروز راحت میرفتم سر جلسه کنکور، ولی خب کار از کار گذشته بودم.

بین موندن پشت کنکور و یا رفتن دانشگاه مونده بودم که تصمیم بر رد شدناز این غول زندگی گرفتم.

امروز داشتم با یکی از دوستام حرف میزم که گفت:"ای کاش با همون ریتم اولت ادامه میدادی تا آخر."

بعد با خودم گفتم که زندگی ما ادم ها چقدر پر از ای کاش هاست.

ولی نتیجه به لطف یکسری از موارد امیدوار کننده بود.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها